این سروده را به دوست خوبم عبدالحی صوفی زاده که میهن را ترک گفت نگاشته ام و برایش پیشکش می کنم
پرنده پرکشان آهسته رفته
دلش را مانده، زینجا رخت بسته
گهی گریان برای آشیانش
گهی هم از جدایی دوستانش
غزل های وداع در دیده گانش
سرود هجر می خواند بر لبانش
مرا با درد این میهن رها کرد
خودش پا را برون کرد و وداع کرد
چنان بگریست به هنگام جدایی
چو بارانی بهار و رود باری
ز سیل اشک "رویین" من چی گویم
ز مرداب غمش من با کی گویم
من دانم او کی بود، زین جا چرا رفت
خدا داند که با غم تا کجا رفت
به هر جایی روی "عبدال" عزیزم
دعا ها را به پایت گل بریزم
شوی سرخرو در این دنیا و هستی
هرچند دانم که پیروزی و هستی
...
والا سخت است جدایی دردناک است
دلی بشکسته از غم بیمناک است
علی فخری
27 شهریور 91
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر