۱۳۹۱ شهریور ۲۷, دوشنبه

بوی باران

میشنوم من، صدای طوفان است
نم نم آب و بوی باران است

لب خشکیده ی خزان دلم
بار دیگر شکفته خندان است

فصل یک عشق باز برگشته
بخت و اقبال من شگوفان است

یک سخن "جان و نازنیم" خواند
آن نگاری که مرا حیران است

عشق من از تبار خورشید و
لعل و مرجانم از بدخشان است

علی فخری
27 شهریور 91


وداع

این سروده را به دوست خوبم عبدالحی صوفی زاده که میهن را ترک گفت نگاشته ام و برایش پیشکش می کنم

پرنده پرکشان آهسته رفته
دلش را مانده، زینجا رخت بسته

گهی گریان برای آشیانش
گهی هم از جدایی دوستانش

غزل های وداع در دیده گانش
سرود هجر می خواند بر لبانش

مرا با درد این میهن رها کرد
خودش پا را برون کرد و وداع کرد

چنان بگریست به هنگام جدایی
چو بارانی بهار و رود باری

ز سیل اشک "رویین" من چی گویم
ز مرداب غمش من با کی گویم

من دانم او کی بود، زین جا چرا رفت
خدا داند که با غم تا کجا رفت

به هر جایی روی "عبدال" عزیزم
دعا ها را به پایت گل بریزم

شوی سرخرو در این دنیا و هستی
هرچند دانم که پیروزی و هستی
...
والا سخت است جدایی دردناک است
دلی بشکسته از غم بیمناک است

علی فخری
27 شهریور 91






۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

کسی از تبار خورشید


 کسی از تبار خورشید ره به سوی یار کرده
بدریده سینه یی را دلی را شکار کرده
یا ز شهر آرزو ها آمده به رسم  یاری
بر لبان تر عاشق، بوسه را انار کرده
وزیده شمیم عشقی به ده و به کوه و برزن
که "مزار" میهن من سبز و لاله زار کرده
وه که آتش وجودش بگرفته خرمن تن
شهر "کابل" دل من بین چه آتشبار کرده
پی نقش داغ بوسه گل نسترن شگفته
مرغ شرمیده ی دلها پرکشان پرواز کرده
سروده ترانه ها را ز گل و بهار و باران
بلبل خموش عشقی که زبانش باز کرده

احمد علی فخری
22 شهریور 91

 





۱۳۹۱ شهریور ۱۹, یکشنبه

نگاه آتشین


آن نگاه آتشینت، ز دلم شرار برده
آن انار سرخ لبهات، ز سرم قرار برده

به دو دیده ی فسونت، چه غزل چه شعر گویم؟
تو شیرین ترین نسیمی، که زمن بهار برده

ز هوای صید عشقت، نتوان گریخت باری
که دل و حواس و هوشم، زبرم نگار برده

  
 علی فخری
اردیبهشت 1391

نگاه خیس

آسمان بیمارم امشب
در هوای درد هجرم
گر فلک به دادم نآید
زغصه میمیرم امشب

برس ای اشک به دادم
که هوای گریه دارم
بگشا تو عقده هایم
به جز تو کسی ندارم

آسمان به من نگاه کن
به من ببریده از یار
چو خشکیده برگ پاییز
به هرسو فتادم امشب

گر به فریاد نیایم
چه کسی زعشق گوید
زغم و ز شور و مستی
زجدایی ها کی گوید

آسمان به من نظر کن
نظری ز روی لطف و
کرمی بکن که هردم
زغصه میمیرم امشب

احمدعلی فخری

۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

سرود

 کسی سرود مرا نزد عاشقان ببرد
تلاوت غزلم را به مرغکان ببرد
بسرایند سهش من به دشت و باغ و دمن
نوایی را زدلم بهر دلبران ببرد
علی فخری13 شهریور 91
 

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

راز لبخند

من در دو باغ نگاهت که غنچه افشان بود
دو سد هزار گل و برگ و یاسمن دیدم
و در هوای تب عشقفام لب هایت
چه بی شمار شمیمی ز نسترن دیدم

پیام عشقی به لب های ناز پرور تو
به سان آهویی در پیچ و تاب می خندید
چه رمز و راز لبان تو در شکفتن داشت
که هر چکامه مرا شعری ناب می خندید

گمان کنم که تو از شهر آرزوها یی
و از تبار درخشان نور و خورشیدی
برای چیدن انگور باغ عشق من
چه پر شتاب رمیدی و در دلم خفتی

ز بس شکفتم پی راز لبخند ترت
دلم دگر شد و عشقی دوباره افشان شد
نسیم روح و تن زندگی وزید به برم
سرود سبز غزل باز هم شگوفان شد

احمد علی فخری
یک شنبه 12 شهریور 91