۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

راز لبخند

من در دو باغ نگاهت که غنچه افشان بود
دو سد هزار گل و برگ و یاسمن دیدم
و در هوای تب عشقفام لب هایت
چه بی شمار شمیمی ز نسترن دیدم

پیام عشقی به لب های ناز پرور تو
به سان آهویی در پیچ و تاب می خندید
چه رمز و راز لبان تو در شکفتن داشت
که هر چکامه مرا شعری ناب می خندید

گمان کنم که تو از شهر آرزوها یی
و از تبار درخشان نور و خورشیدی
برای چیدن انگور باغ عشق من
چه پر شتاب رمیدی و در دلم خفتی

ز بس شکفتم پی راز لبخند ترت
دلم دگر شد و عشقی دوباره افشان شد
نسیم روح و تن زندگی وزید به برم
سرود سبز غزل باز هم شگوفان شد

احمد علی فخری
یک شنبه 12 شهریور 91
 

هیچ نظری موجود نیست: