۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

بیا

از آن نگاهی که خورشید وار می تابید
تو چه آسان به من زعشق گفتی
از آن نگاهی که نورش به جانم آتش زد
تو چه سوزان مرا ز من بردی
وز آن نگاهی که هردم مرا می طلبید
تو چه حیران مرا ز خود راندی
چه شد که این همه عشق و نیاز برهم خورد؟
هنوز فرصت آغاز یک چکامه به جاست
بیا ...
بیا ترانه ی شیرین زندگی سر کن

علی فخری

هیچ نظری موجود نیست: