از آن نگاهی که
خورشید وار می تابید
تو چه آسان به من
زعشق گفتی
از آن نگاهی که
نورش به جانم آتش زد
تو چه سوزان مرا ز
من بردی
وز آن نگاهی که
هردم مرا می طلبید
تو چه حیران مرا ز
خود راندی
چه شد که این همه
عشق و نیاز برهم خورد؟
هنوز فرصت آغاز یک
چکامه به جاست
بیا ...
بیا ترانه ی شیرین
زندگی سر کن
علی فخری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر