۱۳۹۰ مهر ۱۸, دوشنبه

باور


آرزو کردم ببارم عشق را بر بام یار
شبنم و باران گشتم، هیچ کس باور نکرد

برگرفتم رنگ را از برگ گل از غنچه ها
لاله لاله باغ گشتم، هیچ کس باور نکرد

طرح های عشق را نقاشی کردم سالها
سد تابلو بیدار گشتم، هیچ کس باور نکرد

گاه نقش یار را بیهوده جستم سو به سو
خسته و بی زار گشتم، هیچ کس باورد نکرد

یک دمی من خواب دیدم، عشق و روی یار را
می شود در ساز جویم، هیچ کس باور نکرد

دست بردم دامن گیتار بگرفتم دمی
عشق را من ساز کردم، هیچ کس باور نکرد

از صدای بی تجسم، کردم آواز بهر عشق
توله و ستار گشتم، هیچ کس باور نکرد

دست بردم گه بگرفتم سراغ یک قدح
دم به دم خمار گشتم، هیچ کس باور نکرد

گه برفتم خانه ی حافظ، فروغ و معیری
گاه هم عطار گشتم، هیچ کس باور نکرد

عشق را "سعدی" و "رومی" هر چکامه هر غزل
باری چون "بهار" نوشتم، هیچ کس بارو نکرد

قطعه قطعه گریه کردم هر سرود عشق را
غصه را من یار گشتم، هیچ کس باور نکرد

می روم نابود گردد، هر چه شعرم بود، بجا
تابلو و سوز سازم هر چه بویم بود، بجا

احمدعلی فخری

هیچ نظری موجود نیست: