۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

عشق بیلیتیس


زان لب لعلت شراب ناب ای یار آرزوست
مستی و عشق و سرور و تاب ای یار آرزوست
تاشود ذوب وجودت رگها و خون من
تندیس پر آتشت بیتاب ای یار آرزوست
تا روم اندر سما بگریزم از خویش یک دمی
با تو بودن در بر مهتاب ای یار آرزوست
پیک چشمانت امید عشق در دل کاشته است
لیک وصلت بر دلم رهیاب ای یار آرزوست
یاد چشمان و لبت افروخت آتش بر دلم
بوسه ها زان پیکر شاداب ای یار آرزوست
عشق لزبین را بنا کرد "بیلیتیس" از بهر یار
عشق خاصی چون که او، نایاب ای یار آزوست

احمد علی فخری

هیچ نظری موجود نیست: