۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

چرا امروز؟

-->
چرا امروز به یاد روز گاری
سرود تلخ می خواند دل من؟
چرا امروز در بهت و فغانم
زفردا ها چه میداند دل من؟

نهال زندگی، گلبرگ عشقی
به گلدان دلم می رست روزی
به لب های ترم نام قشنگت
گل سرخ و بنفش مشکفت روزی

چه میدانم کدامین تند باد ها
وزید بر شاخه های پرشکوفه
ثمر را غوره بر دلها نشاند و
تن سبز بهار کرد پر گلایه

مگر اکنون به جز خار و خسی بیش
به باغ دلبری شاخی نمانده
که برچینم گلایل های نابش
نشان از غنچه در باغی نمانده

چرا امروز می خندم به عشقی
که عمری شد مرا دیوانه کرده؟
چرا امروز می گریم به آن درد
که سالها شد به جانم لانه کرده؟


علی فخری
31 اردیبهشت 1392

۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۰, دوشنبه

ققنوس

-->

پر ققنوس را آتش گرفته
زبس نالیده و دردش گرفته
گمانم عشق میمیرد، مگر نه؟
که هم آه و هم آهنگش گرفته

......

گل زرد
پرستوی بهارم پر گرفته
گل زرد رنگ آن دلبر گرفته
کسی بر مرگ عشقم سالها شد
که تیغ و برچه و خنجر گرفته


علی فخری
31 اردیبهشت 1392